بوی سیب...
ای سیب سرخ چرخ زنان در مسیر رود
تا به من برسی
یک شهر عاشقت شده اند...
روزی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام
به حضور پیامبر رسیدند،در حالی که جبرئیل هم نزد رسول خدا بود.این دو
عزیز،جبرئیل را به«دحیه کلبی»تشبیه کرده ودور او میچرخیدند. جبرئیل هم
چیزی در دست داشت و اشاره میکرد. دیدند که در دست جبرئیل یک سیب،یک گلابی
و یک انار است.آنها را به«حسنین»داد. آن دو خوشحال شدند و با شتاب نزد
پیامبر دویدند.پیامبر آنها را گرفت و بویید و فرمود:ببرید نزد پدر
ومادرتان. آن دو نیز چنان کردند. میوه ها را نخوردند تا آنکه پیامبر صلی
الله علیه و آله هم نزد آنان رفت وهمگی ازآنهاخوردند،ولی هر چه
میخوردند،میوه ها باز باقی بود.تا آنکه پیامبر از دنیارفت. امام حسین
علیه السلام نقل میکند که در ایام حیات مادرمان فاطمه سلام الله علیها
تغییری در میوه هاپیش نیامد،تا آنکه فاطمه از دنیا رفت،انار ناپدید شد و سیب و گلابی مانده بود.با شهادت علی علیه السلام گلابی هم ناپدید شد
و سیب به همان حالت باقی ماند. امام حسن علیه السلام مسموم وشهید شد و
سیب همچنان باقی بود تا روزی که(در کربلا)آب را به روی ما بستند.من هر گاه
تشنه میشدم آن را میبوییدم،سوز عطش من تسکین مییافت.چون تشنگی ام شدت
یافت،بر آن دندان زدم و دیگر یقین به مرگ پیدا کرده بودم. امام سجاد علیه
السلام میفرماید:این سخن را پدرم یک ساعت قبل از شهادتش فرمود.چون شهید شد، بوی سیب در قتلگاه به مشام میرسید.دنبال آن گشتیم و اثری از سیب
نبود،ولی بوی آن پس از حسین علیه السلام باقی بود.قبر حسین را زیارت کردم و
دیدم بوی آن سیب از قبر او به مشام میرسد.پس هر یک از شیعیان ما که
زیارت می کنند،اگر بخواهند آن را بشنوند،هنگام سحر در پی زیارت بروند،که اگر مخلص باشند،بوی آن سیب را استشمام میکنند.
(ابن شهرآشوب، المناقب، ج3، ص 391)